بالای دلم سنگ گذاشته به مكتب میرفتم. بعضی دختران سرمايهدار به پيراهن سياهم كه از فرط كهنگی دامنش چين خورده بود و به کفشهایم كه پاره و پینه بود، میخنديدند ولی من هيچگاه روحيهام را از دست ندادم و هیچگاه شکست نخوردم. هميشه به درجه اعلی كامياب میشدم. در تمام دورههای آموزش من به حيث شاگرد ممتاز مكتب مورد تشويق و حمايت استادانم قرار میگرفتم. كتاب میخواندم و هيچگاه زیر بالشتم خالی از كتاب نبود. باور کنید این افسانه نیست؛ من اين تجارب را با شما شريک میسازم تا بدانيد كه هيچ شبی بدون سحر باقی نمیماند ولی اين را نيز باید بدانيد كه هيچ معجزهی هم در كار نيست.
حمیرا قادری بهصورت اتفاقی دکتر و نویسنده نشد و نه معجزه شد كه من صاحب قلم و کفش جديد شوم. من آن سال تعليمی را تا ختم با همان کفشهای كهنه به پايان رساندم اما در آن سال من بینهايت تلاش كردم تا اولنمره صنف خود شوم و سال بعد نيز با همان لباسهای كهنه ولی با همان نيرو و انرژی به مكتب رفتم تا اينكه حكومت طالبان سقوط كرد. مادرم صاحب معاش گرديد و من از بركت آن صاحب يکجوره کفش و لباس جدید مكتب شدم. ولی این پایان مشکلات و سختیها نبود بلکه تازه آغاز فاجعه بود. دوره مکتب به پایان رسید و من بابت فقر و تنگدستی که بر زندگی اکثر مردم افغانستان و ما نیز سایه افگنده بود، نتوانستم تحصیلاتم را آغاز کنم. شما بهتر درک میکنید؛ هوای پریدن باشد، بال پرواز هم باشد و پریدن نتوانی. اما من انگیزه و روحیهام را هرگز از دست ندادم و سرانجام رویاهام تحقق یافت.
اين سرنوشتها تنها تصوير كودكی من نيست كه در خاطرم قاب كردهام. شايد ميليونها دختر اينگونه كودكی تلخ و ویرانگر داشتند/دارند. مهم اين است كه چهكسی خودش را از اين منجلاب رهايی میبخشد، چهكسی برای رسيدن به آرزوهايش از «هفت خوان رستم» عبور میكند، چهكسی برای رسيدن به اهدافش، آرزوهای كودكانهاش را پشت پا میزند و بهجای بازی در خاکهای كوچه روزها و شبها كتاب مطالعه میکند، مینویسد و طرح و برنامه میریزد.
چهكسی بهجای داشتن لباسهای رنگی و کفشهای براق آرزو میكند که يک درجن قلم رنگارنگ داشته باشد تا بتواند روياهای آيندهی خود را با آن رسم كند. چهكسی از دوستی با همصنفانش فرار میكند بهدليل اينكه آنها میتوانند در ساعت تفريح «قندی-پَشمَک» و «پكوره» نوش جان کنند ولی تو خجالت بكشی و نگاهت را از شرم به زمين بدوزی؟
این همه موارد در افغانستان و بهویژه برای دختران و زنان فاجعهاند و من اين همه را مینويسم تا برایتان بگویم که این موارد تجربههای کوچک زندگی اند. شما هرگز امید و ارادهیتان را از دست ندهید. اگر شما اراده كنيد جهان هم در مقابل تان ايستاده نمیتواند. اگر شما بخواهيد كه موفق شويد از درون خانههایتان رهبر و رييس بيرون خواهيد شد. امروز دروازههای مكتب بهروی شما بسته است ولی راه مطالعه، تحقيق و مبارزه باز است. راههای زيادی وجود دارد تا شما روزهایی را كه زير سايه امارت مجبور به كنارهگيری از آموزش هستيد شما را از بیبرنامگی نجات بدهد. به آن تمکین کنید. آن راهها شما را به موفقیت وصل خواهد کرد. امروز شما شكست نخوردهايد و اگر شكست را در مقابل خود میبينيد بدانيد كه شكست پايان راه نيست. پيروز شدن يا نشدن دست شما است، میخواهيد تلاش كنيد و پیروز شويد و يا دست از تلاش برداشته و تن به تقدير میسپارید. در تمام دنیا زنان بسیاری وجود داشته/دارد كه زمانی به بنبست رسيدهاند. اما شكست را مقدمهی برای پيروزی پنداشتهاند و در راستای رسيدن به اهداف شان تلاش كردهاند.
امروز دریچههای کوچکی بهروی شما باز است و شما میتوانيد با عبور از هر يک از اين دریچهها آيندهی خود و نسلهای بعدی را روشن نماييد. نسل فردا از شما توقع دارند. آنها به آموزگارانی نياز دارند كه به آنها درس عشق، انسانيت و آزادی بدهند. به طبيبهای نياز دارند كه آنها را معالجه كنند. به نقاشانی كه بتوانند روياهای آنها را ترسيم كنند. به رهبرانی نياز دارند كه دنيای آنها را در مسير آزادی و عدالت هدايت كنند و فراتر از همه، آنها به مادران دانشآموخته نياز دارند تا آنها را درست تربيه و پرورش دهند.
فراموش نكنيد شما صاحبان اصلی امروز و فردای اين خاک هستيد و نسل فردا نيز از شما خواهد بود. پس ساختن فردای بهتر را از همين امروز آغاز كنید. چه میدانيم، شايد انقلاب فردای افغانستان را زنی رقم خواهد زد كه امروز در درون خانه در يكی از ولايات کشور در محدودهی فكر يک گروه تروريستی گیر مانده است.
امروز مسئولیت بزرگی را بر شانه دارید؛ اینکه انگیزه آموزش را در خود حفظ کنید و پرورش دهید. یکی از ویژگیهای افراد موفق داشتن انگیزه و اراده است. شما مسئولیت دارید که برای حمایت نسل فردا، امروز هدفمند باشید و برای دستیابی به آن با انگیزه قوی حرکت نمایید تا بتوانید توجه و تلاش خود را برای پیشرفت در جهت دستیابی به رویاهایتان اختصاص دهید.
هیچگاه پیروزی ساده بدست نمیآید. برای اینکه در زندگی موفق باشید، باید طعم تلخ شکست را بچشید و باید یاد بگیرید که بعد از هر شکست دوباره بلند شوید و دوباره تلاش کنید. این را مینویسم تا برایتان بگویم که اگر امروز شما زمین خوردهاید، هیچگاه با افتادن، دنیا به پایان نمیرسد. شما میتوانید با دوباره ایستادن خود را برای پیروزی آماده بسازید و این همان درسهایی است که معلم زندگی به شما میآموزاند.
شاید حرفهایی را که در بالا نوشتهام برای شما شعار و آرمان به نظر برسد. اما نه، شعار نیست. من میخواهم به وسیلهی این نوشته مرحمی برای زخمهایتان باشم. گرچند من بغض شکستهی سمیه دانشآموز را بارها شنیدهام و بارها با او گریستهام. من با آرزوها و آرمانهای دختر دانشآموزی که از فرط ناامیدی پس از سلب حق آموزش، خودش را حلقآویز کرد یکجا مُردهام. من یکجا با قلب دخترانی که با چشمهای اشکبار از پشت دروازه بستهی مکتب رانده شدند بارها شکستهام. چشمهای اشکآلود تان را بارها در خیال بوسیدهام. شبها دردهایتان را خواب دیدهام؛ از آن کابوسهای وحشتناک. دردهایتان را غصه خوردهام، بارها برای حمایت از شما نوشتهام، بارها صدا بلند کردهام و مطمئنم که این تلاشها با صداهای شما عجین شده و روزی کاخ استبداد را خواهد شکست و آن روز بسیار دور نخواهد بود.
دیدگاه خودرا بنویسید