مغضوب سر نوشت در مجمر خورشید !

جنازه تیر باران شده مادر و تمام آرزوهایم را در چار دیواریی گیلین غصه های مادرم در بلخاب جا گذاشته ام و خودم را در سبد سرنوشت بُقچه/بغچه کرده ، راهی ناکجا آبادم .
پدرِ ویران شده ای که به دنبال فرزند و الاغش روان است ، در طول عمرش ، دنبال خانه اش نیز سرگردان بوده است چون او نیز فرزندِ کودکی است که صد سال پیش از جور زمان و جفای تبارِ وحشت و قتال از ارزگان به بلخاب فرار کرده بود ؛
چه پیوند متجانسی بین این پدر و فرزند و بلخاب و ارزگان !
همسفر و هم خواب بقچه ام ، تاریخ ظلمت بار تبار مغضوبی است که کودکانش حق ندارند بَچَگی کنند و در کنار اسباب و وسائل کودکانه اش به خواب بروند و بار دوشم تعارض امید و نا امیدی !
پشت سرم ، بیابان هراسناکی پر از جنازه های سلاخی شده ای گل های یاس و پیش رویم مسیر ناهموار ، کوه های سر بر آسمان و کوتل های نامنتها و دهشتناک !
لالائی شبانه ام ، زوزه های حیوانات وحشی و گونه های ترک خورده ام ، تصویر شلاق ستم سای هم نوع من و اندکی هم سرمای برف تابستانی !
کاش گودیگکم را نیز باخود می آوردم !
اگر شانس ، مهربانی کند و این بار الاغ زنده به سر منزل نامعلوم برسد ، شاید آینده ای منقطع از گذشته را برای تاریخ روایت کند .
نمی دانم !
آه از سرمای شبانه بلنداها و گرمای جانسوز خورشید نامهربان
حاجی احمد احمدی

دیدگاه خودرا بنویسید

ایمیل *
نام *
دیدگاه *
اگر میخواهید عکس تان در کنار نظر تان قرار گیرد لطفا به سایت گراواتار مراجعه کنید

  • 7
  • عقرب
  • 1404
  • 29
  • October
  • 2025
  • 7
  • جُمادى الأولى
  • 1447

عضویت در کانون