شعر:از مصطفی وهریز
باز من ، این شب تنها و سیاه
باز من ؛ اینهمه دود
باز من اینهمه سوز
یاد دوری تو هردم دهدم ؛ درد کبود
یاد از آن شیطنت و شوخی تو،
یاد از ان خاطرههای زیبا
سرخ ، رنگین و عجین
که تو ماندی به ورقهای سفید،
باز من ؛ این شب تنهایی و شبهای سیاه
یاد آن شبهای دیرین و بلند،
وقتیکه
همچو کمند؛
دست در دست هم وشعله سرکش میشد
من وشوق نگهت ؛مست در راه که هر روزم بود
یا که هر شب،
که تو زمن سرمست
همه از مستی آن آب زلال و من از بوسه تو،
فصل سبز و ههمه ایام دیگر،
هرچی میبود؛ بهاران بود وسرمستی ما
تو و من، قصه شب های بلند،
تو و من فارغ از این همهمه و سردی دل
باز امشب
مثل شبهای دیگر،
من و این جامی می و این همه دود،
خاطرات تو و من،
باز اید به سراغم مثل هر شب و شبها دیگر!
دیدگاه خودرا بنویسید