طرح مساله
كشور افغانستان به خاطر حاكميت استبدادي و نبود دموكراسي و مشاركت اجتماعي در سرنوشت سياسي،
يك كشور استبداد زده و فاقد وحدت و انسجام و همگرايي ملي بوده و تا كنون نيز هست. اين مساله باعث شده است كه اين كشور از واگرايي ملي و همگرايي قومي رنج برده و
گرفتار جنگهاي ديرين داخلي و نفاقهاي مزمن سياسي، فقر اقتصادي، انحطاط فرهنگي و بحران اجتماعي گرديده و در ميان انبوهي از مشكلات و گرفتاريهاي سياسي، اجتماعي
فرهنگي، امنيتي اقتصادي دست و پا زده و در گرداب مهلك بي هويتي، و بي اعتباري در سطح ملي و بين المللي گرفتار آيد.
از بدو تاسيس كشوري به اين نام و نشان،
مشاركت ملي در عرصههاي مختلف سياسي، اجتماعي، فرهنگي و اقتصادي تامين نبوده و تنها يك قوم، كه خود را مالك و صاحب اين كشور ميخواندند، حاكم بر مقدرات اين
كشور بوده است. ازين رو احساس ملي در ميان اقوام افغاني تا كنون واقعيت عيني به خود نگرفته و مليتها و قوميتها، هر كدام در جزيرههاي قومي و ديوارهاي ذهني خود
محبوساند. اين جزيرهها، وحدت، و اين ديوارها فرو نريختهاند تا همه باهم و در كنار هم، آهنگ برادري سر داده و سرود برابري و يكرنگي را در فراخناي افقهاي تازه با شعر و شعور
بخوانند.
نبود احساس ملي در ميان اقوام افغاني زخم كهنه و درد مزمني است كه بر پيكر خسته و فرسودهي اين كشور سنگيني ميكند. تمام اين همه درد و رنج مردم اين
كشور ناشي از همين عامل محوري است كه تضاد و كشمكشهاي ممتد و مستمر را به ارمغان آورده و جنگهاي طولاني داخلي را بر كشور تحميل كرده و از كاروان تمدن بشري
عقب مانده و از رفاه اجتماعي، اقتصادي خبري نيست و بازيچه دست بيگانگان گرديده و خود نميتواند مقدرات خويش را رقم زده بر سرنوشت خويش حاكم باشد. منتظر است تا اين
ملت را بيگانگان نجات داده و به سوي تمدن، پيشرفت، دموكراسي، آزادي بيان، منطق و عقلانيت سوق داده و نظم اجتماعي را به وجود آورند.
نبود همبستگي ملي و هويت
مشترك سياسي ميان اقوام و مليتهاي ساكن در افغانستان مسالهي است كه به عنوان عامل محوري بحرانهاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي، اقتصادي در كشور خود نمايي
ميكند و پروسه ملتسازي در افغانستان تا زمان طالبان اصلا وجود نداشته تا بگوييم كه تمام و كامل شده يا نه؟ آغاز اين فرايند را ميتوان بعد از سقوط طالبان دانست كه تا هنوز
در آغاز راه هست. اين مقال در صدد است كه تاثير مهاجرت چند دهه اخير را، بر روي همگرايي ملي و ايجاد بستر شكلگيري هويت و همبستگي ملي به بررسي و مطالعه نشسته
و عوامل واگرايي اجتماعي را در سطح ملي به بحث ميگيرد.
مفاهيم كاربردي
مهاجرت بين
المللي، هويت ملي، واگراي ملي، همگرايي ملي
مهاجرت به معناي عام كلمه عبارت از: «ترك سرزمين اصلي و سكونت در سرزمين ديگر به طور موقت يا دايم»
است اما مهاجرت بين المللي به معناي جا بجايي و كوچيدن مردم ميان كشورهاي مختلف است.
هويت ملي: به معناي پاسخگويي آگاهانه يك ملت به پرسشهايي پيرامون
خود، گذشته، كيفيت، زمان تعلق، خاستگاه اصلي و دايمي، حوزه تمدن، جايگاه سياسي، اقتصادي، فرهنگي، و ارزشهاي مهم هويت تاريخي خود ميباشد.
واگرايي ملي:
به معناي آن كنش اجتماعي است كه در اثر عوامل پيدا و پنهان در ساختار اجتماعي و قدرت سياسي حاكم، مانع همبستگي سياسي- اجتماعي و حيات ملي را تهديد
ميكند.
همگرايي ملي: بر عكس واگرايي ملي، كنش اجتماعيي است كه ميزان همبستگي اجتماعي را در ساختار اجتماعي و قدرت سياسي، و احساس تعلق ملي را در
ميان گروهها و افراد جامعه ايجاد ميكند.
مهاجرت بين المللي مردم افغانستان
سه دهه است كه مردم افغانستان گرفتار
كوچيدن از سرزمين اصلي خود به سوي سرزمينهاي ديگر و كشورهاي دورتر و نزديكتر بوده و هستند. دوران مهاجرت مردم افغانستان در كشورهاي همسايه و ساير كشورهاي دنيا،
بخش بزرگي از رخداد و تحولاتي اجتماعي كشور درين سه دهه اخير ميباشد. طبيعي است كه اين بخش مهم حوادث اجتماعي كشور، پيامدها و تاثيرات مهم و شگرفي را در
فرايند تاريخي تحولات، سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي و…. داشته و خواهد داشت.
مهاجرت از ديرباز تا كنون تاثيرگذارترين پديده اجتماعي در حيات اجتماعي جامعه
بشري بوده است. و بشر همواره اقدام به تغيير دادن محيط زندگي چه در محيط طبيعي، و چه در محيط اجتماعي خود كرده است تغيير محيط اجتماعي از طريق دخل و تصرف در
ساختارهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي امكانپذير گشته و تغيير محيط طبيعي علاوه بر دخل و تصرفات در آن، از راه كوچيدن و جا به جايي در مكان صورت گرفته و
ميگيرد.
در دنياي امروز، مهاجرت، و جا به جايي و تغيير محيط زندگي، به خاطر رشد وسايل و تكنولوژي، حمل و نقل بسيار گستردهتر از گذشته گرديده است. مهاجرت روستا
نشينان، به شهرها، پديدهي است كه همگام با رشد شهر نشيني، گسترشيافته و در تمام كشورهاي در حال توسعه و جهان سومي، يكي از معضلات اجتماعي به حساب ميآيد.
مهاجرت از روستا به شهر مهمترين شكل مهاجرت داخلي محسوب ميگردد. اين پديده در كشورهاي كه در حال صنتعتي شدن و تغييرات سريع تكنيكي هستند اتفاق ميافتد تا
جايي كه اين جا به جاييها نقش اصلي در توسعه اقتصادي و افزايش درامد سرانه بازي ميكند. مهاجرت روستاييها به شهر، اصولا پاسخي به محركهاي اقتصادي است.
براي
بررسي انگيزههاي مهاجرت جغرافيدانان با مشكل رو برو هستند. زيرا قاعدهي منسجم براي مهاجرت وجود ندارد. علتها و انگيزهها براي مهاجرتها گوناگون و در عين حال مكمل
يكديگرند. اگر چه آن را ميتوان در كليترين وجه به عامل «جاذبه» و «دافعه» در مبدا و مقصد مهاجران، دستهبندي كرد.
دلايل مهاجرتهاي داخلي يا بين المللي غالبا اقتصادي
و در برخي موارد سياسي است. به طور معمول عامل اقتصادي تاثير عمدهي درين مهاجرتها دارد خواه كوچندگاني كه در جستجويي چراگاه سرسبزتر است يا مهاجرت كارگران
صنعتي و كشاورزي و خانوارهاي روستايي كه دنبال تامين معيشت و بهبود شرايط مادي زندگي خود و آينده فرزندانشان صورت ميگيرد. علاوه بر عوامل اقتصادي عوامل غير اقتصادي
بسياري نيز در تحرك جغرافيايي موثراند. فشارهاي سياسي، تبعيضات نژادي، قومي، تنگناهاي اجتماعي براي اقليتهاي ديني در طول تاريخ از جمله عوامل غير اقتصادي مهاجرتهاي
بين المللي بوده است.
مهاجرتهاي بين المللي از نظر جمعيتي پر اهميتتر از مهاجرتهاي داخلي هستند به طوري كه اين مهاجرتها منجر به كاهش يا افزايش چشمگيري در
جمعيت كشورها. گرديده و ممكن است كه منجر به بروز مشكلات اجتماعي، اقتصادي گردد؛ به عنوان مثال، افزايش مهاجرت كارگران در يك كشور ممكن است موجب تورم كارگر در
بازار كار آن كشور گردد. از طرف ديگر، معمولا مهاجران براي انطباق خود با آداب و رسومي كه برايش نا مانوس مينمايد با مشكلات فراواني رو برو ميگردند.
مهاجرت مردم
افغانستان به كشورهاي دور و نزديك، درين سه دهه اخير، عوامل سياسي، اقتصادي، امنيتي دخيل بوده و از دو نوع مهاجرت كوتاه مدت و بلند مدت استفاده گرديده است. اين
مهاجرتها هم بر كشورهاي مهاجرپذير تاثيرگذار بوده و هم بر وضعيت سياسي، اقتصادي، فرهنگي مردم افغانستان تاثيرگذار بوده است، كه درين جا به تاثير مهاجرت بر واگرايي و
همگرايي ملي (وضعيت سياسي) پرداخته به بحث ميگيرد.
مهاجرت و واگرايي ملي
مهاجرت يك حادثه است كه در زندگي
شخص مهاجر به وقوع ميپيوندد. اين پديده ميتواند روايتگر يك رخداد خوب و هم ميتواند بيانگر يك فاجعه باشد. اگر مهاجرت اختياري، و اجباري در كار نباشد و مهاجر با آگاهي
اقدام به مهاجرت كرده باشد اين حادثه روايتگر اين واقعيت است كه شخص مهاجر در حدي از رشد و آگاهي رسيده است كه محيطي را كه در آن زندگي ميكند مناسب زندگي نيافته
و بايد كوچ نمايد و ازين محيط تباه كننده زندگي دور شده و در جاي ديگر آشيان گزيند. اگر مهاجرت اجباري باشد شخص مهاجر با اجبار سرزمين خود را ترك كرده و راهي ديار غربت
گرديده باشد؛ اين مساله روايتگر يك فاجعه است. فاجعهي انسانيي كه آزادي و اختيار را از انساني سلب كرده و او را وادار به ترك سرزمين محبوب خودش كرده است.
مهاجرت مردم افغانستان در سه دهه اخير، عامل تاثيرگذار در آگاهي بخشي و بيداري از وضعيت سياسي، اقتصادي، فرهنگي، خود بوده است براي اينكه با كشورهاي ديگر آشنايي
پيدا كرده و از وضعيت نا مطلوب و استبداد حاكم بر كشورش و از عدم مشاركت و نقش نداشتن آنان در تعيين سرنوشت خويش آگاه گشته، خواهان پايان يافتن اين وضعيت نا هنجار
گرديده و بر وضعيت و ساختار حاكميت ديرين قومي عصيان كرده است، اين امر موجب گرديد كه واگرايي ملي به شكل بسيار حاد آن آغاز، و جنگهاي داخلي خونبار را رقم زند.
دیدگاه خودرا بنویسید