بنا بهويژگيهاي خاصش، ميتوان يکي از کاملترين و مترقیترین زبانها بهشمار آورد. یعنی علاوه بر غنامندي و پويايي دروني، اين زبان از لحاظ جنسيتي نيز از جمله زبانهاي نادري بهشمار ميرود که بدون داشتن «تأنيث» طي بیش از هزار سال تاکنون، مورد استفاده قرار گرفته و بدون هيچ مشکلي از اين بابت، همچنان ادامه داشته و امروزه مورد استفادهي بيش از صد و سی ميليون انسان قرار دارد. اين زبان که امروزه در کشورهايي مانند هند و پاکستان بهعنوان زبان ادبي و حتا فيشن و لوکس استفاده میشود و در گذشته نيز يکي از افتخارات تاريخي ـ فرهنگی آنان بهشمار ميرفت، عليرغم توطئههاي متعددي که در طول تاريخ براي نابودي آن بهکار رفته، نهتنها هنوز بقاي خود را حفظ نموده که روز به روز متکاملتر و پر بارتر گشته است، طوریکه بزرگانی چون اقبال اردو زبان نیز برای نشر افکار خود از آن استفاده نمودهاند.
پس از وفات پيامبر بزرگ اسلام، با يورش اعراب بهسوي شرق، اين زبان شديداً مورد بيمهري و حتا در مراحلي هم مورد تاخت و تاز مستقيم و غيرمستقيم قرار گرفته است. بدينگونه پس از فتح خراسان توسط اعراب که بهنام اسلام صورت گرفت، استفادهی رسمی از زبانفارسی ممنوع گردیده و حدود دو سده تمامي مکاتبات و ارتباطات مکاتبهاي رسماً بهزبان عربي انجام ميیافته است. شعرا و نويسندگان اين دوره که ميديدند حکام تازه بهدوران رسیده را زبان عربي بیشتر خوشايند است و آنان بهجاي گسترش رهنمودهاي رهاييبخش توحيدي، در تلاش گسترش دادن مناسبات و ارزشهای قومي ـ قبيلهاي و «عربيت» ديگرستيزِ خويش هستند، جهت بقا و بعضاً هم تقرب به دربار و درباريان، براي کسب و آموزش زبان عربي مسابقهي اعلام ناشدهای را بهراه انداخته بودند. از آن پس «عربيت» بهعنوان يک فرهنگ جایگزین دین گشته و به برنامه و کوششي جهت نفي فرهنگ، تمدن، تاريخ و سنتهاي ديگر اقوام و مردمان غیرعرب تبدیل شده و «پانعربیزم» به هدفی سیاسی برای حاکمان بهاصطلاح مسلمان مبدل گشت. در گذشته تجاوزاتي از این دست به حقوق و فرهنگ انسانها نه يک بار که پيامد هر تجاوزي به کشور ما بوده است.
اما وقتي به مطالعهی تاريخ دو و نيم سدهي اخير کشور خود ميپردازیم، متأسفانه مي بينيم که چنين تجاوزي به حقوق و فرهنگ انسانها هميشه از سوي خارجيان و اشغالگران صورت نگرفته بلکه عمدتاً سلطهي اقوامي که از فراسوی مرزهای سرزمین ما آمده و پس از اشغال سرزمینهای نیاکانی ما، در این کشور ساکن گردیدهاند، اينگونه پيامدهاي شوم و ناپسندی را برای بومیان فارسی زبان این مرز و بوم بههمراه داشته است. امر تحميل زبان طي ساليان اوليهي حکومت انحصاري پشتونها که در دورههایي حتا يک نفر از اقوام ديگر در مدارهاي قدرت قرار نداشتهاند، بهدليل فقدان رسمالخط و دستور زبانی براي پشتو، ناممکن بوده است. وقتي آنان درک مينمايند که تداوم و بقاي حاکميت مطلقِ قومیشان با استفاده از زبان ديگران (فارسي و بعضاً ترکي)، ممکن است حاکميت انحصاريشان را با بحران و ناکامي مواجه سازد، طي سدهی اخير در صدد ايجاد دستور زبان وحتا رسمالخطي براي زبان پشتو بر آمدند. اين امر در نيم سدهی اخير و مشخصاً از دههي 30 به بعد، شتاب بيشتري گرفت. مرکز تحقيقات و پژوهش پشتو ايجاد گرديد و چون اين زبان فاقد دستور و حتا رسمالخط کامل بود، و همچنين از نظر واژگانی نيز شديداً در فقر کامل بهسر میبرد، بهناچار استادان زبان فارسي را به یاری طلبیدند. متأسفانه اين روند هرگز سير طبيعي نداشته و بارها براي ساختن «واژه»ای از زور و تهديد هم کار گرفته شده است.
امروزه علم زبانشناسي اين قاعده را مطرح ساخته است که در آينده از تعداد زبانها کاسته شده و بهتدريج زبانهايي که پتانسيل رشد و تکاملش بيشتر باشند، در يک روند طبيعي براي خود جا باز نموده و فراگير و گسترده ميگردند. زبانهایي که از پشتوانهي تاريخي، فرهنگي، علمي ـ تکنولوژيک، گستردگي و پيچيدگي روابط اجتماعي جامعهاي که به آن زبان سخن ميگويند، پويايي دروني زبان و اجتماع، ظرفيت هضم ديگر زبانها و بالأخره دستور زباني ساده و کامل را دارا باشند، نه تنها قادر خواهند بود تا بقاي خود را عليرغم تمامي تلاشهاي دشمنانه و کینهتوزانهی بيروني حفظ نمايند، که بهتدريج فراگير شدن خود را بهاثبات رساند.
همانگونه که قبلاً هم اشاره گرديد، براي رشد و تکامل يک زبان علاوه بر پويايي دروني، رشد علمي ـ تکنولوژيک، اجتماعي ـ سياسي و فرهنگي آن جامعه نيز الزامي است. درحاليکه در کشور ما کساني که به زبان پشتو سخن ميگويند اما درعین حال تلاشی را برای تحمیل و همگانی سازی این زبان روی دست گرفتهاند، کاملاً در يک محيط بسته و قبايلي زندگي مينمايند و نهتنها از پشتوانهي تاريخي و روابط وسيع اجتماعي برخوردار نميباشند که بهلحاظ علمي نيز در سطح بسيار پاييني قرار دارند. درست بههمين دليل است که در نيم سدهی اخير عليرغم تلاشهاي وسيع، مصرف هنگفت بودجهی کشور و حتا آموزش اجباري آن بر ديگر اقوام، رسمي ساختنش حتا با استفاده از زور و تهديد، نهتنها نتیجهی مثبتی نداشته و واکنش فارسی زبانان را برانگیخته، که حتا بخش وسيعي از پشتو زبانان هم ترجيح ميدادند تا به زبان فارسي سخن بگويند. اين امر در شهرهاي بزرگ و بهويژه کابل کاملاً مشهود است. براي روشنتر شدن موضوع باید به تلاش پشتونيزه کردن کليهي مکاتبات رسمي و اداري کشور در رژيمهاي گذشته اشاره نمود که بازتابش حتا عدم سخن گفتن اعضاي کابينه، درباريان و حتا شخص شاه سابق و قشر تحصيل کرده به اين زبان بود که همه و همه بيانگر ميزان کشش و پويايي اين زبان مصنوعي و عاريتي است. گرچه امروزه آن را مستمسک حق بهجانبي خويش قرار داده و از دهان بسياريها چنین فريادهایی سر داده شده است که پشتونها اگر از نظر سياسي حاکم بودهاند، از نظر فرهنگي همیشه در محرومیت بهسر میبردند!! در حالي که چنین امری از محالات بوده که حکام ستیزگر فرهنگهای بومی، با تمامی برنامههای گستردهی تحمیل زبان خود بر دیگران، باز فریاد محرومیت فرهنگی را سر میدهند، درحالی که باید ریشهی مسئله را به عدم کشش و کارآيي زبان پشتو در جوامع بزرگ و شهری گذاشت. مسلماً زبان وقتي در حد وسيله و ابزاري جهت برقراري ارتباط و تفاهم در نظر گرفته شود، اين زبان تنها پاسخگوي نظام قبايلي پيروان و متکلمين به آن ميتواند باشد و نه فراتر از آن. یعنی وقتی زبانی برای تنها قبایلی محدود و رفع نیاز ارتباطی آنان شکل گرفته باشد، نباید انتظار مورد پذیرش قرار گرفتن آن را در یک جامعهی بزرگ و باز داشت.
وقتی که زبانی نه بهلحاظ واژهای کامل باشد و نه از قواعد و دستور کافي برخوردار، باید آن را زبان محلی عدهای مسکون در جوامع بسته بهشمار آورد. بنابراين رشد طبيعي چنين زباني با مشکلات بسيار جدي مواجه بوده که پیروان تحمیلگر آن بر دیگران، براي جبران این ضعف ناچار از توسل به زور و اجبار هستند. بهويژه زمانیکه محيط و اجتماعي که میخواهند اين زبان را در آن رايج نمایند، از زبانی استفاده میکنند که علاوه بر قدمت تاريخياش، دارای پشتوانهای غنی از فرهنگ، هنر و تمدن بوده که پشتو در مقابل آن بهسادگی رنگ میبازد و در صورت تداوم طبیعی این تقابل، چارهای جز تن دادن به مسخ فرهنگی خودشان و کاسته شدن از پیروان این زبان نخواهند داشت. اين است که بيش از هرچيز بايد زبان فارسي بهمثابهي مانعي بر سر راه گسترش پشتو از ميان برداشته شود. براي اين کار روشهاي متعددي بهکار رفته که به پارهاي از آنها در زير اشاره ميگردد.
يکي از راههايي که در اين کشور براي ضعیف نمودن زبان فارسی و مآلاً کنار زدن آن بهکار گرفته شده است، تحميل واژههاي پشتو بر تمامي مردم کشور است که زیر نام «اصطلاحات علمي و رسمي» صورت ميگيرد و اهمیت آن برای حکام قوممحور و فرهنگستیز بهحدی است که حتا بدنامی دستبرد به قانون اساسی را هم بهجان میخرند و آن را در متن قانون تصویب شده هم اضافه مینمایند. اين روند با آنکه طي نيم سدهی گذشته ادامه داشته است، اما امروزه و حتا با گنجاندن تحميلي آن در متن قانوناساسي، پروسهی تحمیل اجباری زبان پشتو و تصفيهي زبان فارسي بهعنوان «زبانمادري» حدود 60% مردم کشور، با موانع و چالشهای جديتری نسبت به گذشته روبهرو گشته است. بهعبارت ديگر، امروزه موضوع استفاده از زبانمادري برای پیروان آن بهدلیل تلاشها و اقدامات ستمگرانهی حکام قوممحور، تنها تلاشي فرهنگي برای حفظ فرهنگ و زبان مادری بهشمار نميرود، بلکه بهدلیل مقابلهی جدی فرهنگستیزان حاکم با آن عملاً صحنه را به يک مبارزهي سياسي و مقابله با فاشيزمی عريان مبدل نموده است.
زمانيکه هيچ فردي در کشور حق آن را نداشته باشد تا به زبانمادري خود سخن بگويد و يا در مکاتبات و نوشتههايش از آن استفاده نمايد، ديگر و بهطور آشکار مسئلهي بود و نبود فرهنگي ـ تاريخي بزرگترين مجموعهي انساني جامعه مطرح میباشد که نهايتاً ما را به پذيرش و صحتگذاري بر تئوري «سياسيبودن مسئلهي زبان» رهنمون ميگردد.
کابل، نواحي و محلات آن، همچنين ديگر شهرها و نقاط مختلف کشور از زمان گذشته هرگز نامهاي پشتو بر آنها ديده نميشده و اقدامات پشتونیزه کردن نامهای محلات طی پروسهی نیم سدهای اخیر صورت گرفتهاند. در اين خصوص لازم است تا اندکي تأمل روي نام محلات و اماکن مختلف شهر کابل صورت بگيرد تا ديده شود که آيا محلات قديمي اين شهر بهزبان پشتو است يا فارسي؟ هر روز که ميگذرد، اصطلاحاتي مانند «وات»، «مينه» و يا نامهايي از شخصيتهاي پشتونتبار همهروزه بهسان قارچ از زمين ميرويند و بدينگونه گذشتهي تاريخي شهر را بهسوي فراموشي سوق ميدهند. تعیین نامهايي چون ميرويسميدان براي «کوتهسنگي»، خوشحالخان مينه براي «افشار»، جمالمينه براي «عليآباد»، سالنگ وات براي جادهي سالنگ، وزير اکبر خان براي «شيرپور»، حربي شونزي براي مکتب جنگ، درملتون براي دواخانه، پوهنتون براي دانشگاه، پوهنزي براي دانشکده از برنامههایی است که در گذشتهها وجود نداشته و طی نیم سدهی اخیر رواج یافته و طبق برنامهی «همسانسازی» فرهنگی و یا همان (assimilation) صورت گرفته است. اگر هم کسي بخواهد تا جواز و تابلویي براي کار خود بگيرد، آن را برايش بهزباني مينويسند که نه صاحب کسب مفهوم آن را میداند و نه مراجعینش. در اين کشور کسي به کوچيها و افراد قبايل نميگويد که بايد فارسي را بياموزد چون یکی از زبانهای رسمي کشور است، اما براي هزاره و تاجيک و ازبک و بلوچ، نفهميدن زبان پشتو نقض قانوناساسي بهشمار رفته و مورد تحقير و گاهي هم (البته اگر دستشان برسد) توبيخ قرار ميگيرند که نمونههای آن را در استخدامها میبینیم.
در سرزمین ما استفاده از واژههایی چون دادگاه عالي، دادستاني، دانشگاه و نوشتن دواخانه و دفتر راهنماي معاملات و غيره، حتا اگر به زبانمادري ما باشد، غيرقانوني بهشمار میرود. بهراستي چرا بايد لوحهي دواخانه را «درملتون» و راهنماي معاملات را به طور تحميلي «لارخووني» بنويسند؟ مگر بهتر نيست که هرکس بههر زباني که خودش و يا مشتريان و مراجعينش ميفهمند، تابلو سر دروازهي خود را بنويسد؟ اينهمه تحميل براي چيست؟ مگر ميشود بهاي ضعف يک زبان را کساني بپردازند که با آن زبان نه سنخیتی دارند و نه آشنايي، چون اصلاً زبان مادريشان نيست. واقعاً اگر آموزش زبان پشتو در مدارس صورت نگيرد و بگذارند تا بهطور صبيعي و آزادانه هر کس هر زباني را که مايل است مورد استفاده قرار دهد، پس از يکي دو دهه چند فيصد مردم کشور پشتو را خواهند فهميد؟ دلیل عدم استقبال از زبان پشتو حتا میان پشتوزبانان را باید در عدم نیاز به آن جستجو نمود و نه محکومیت فرهنگی، چون این زبان قادر نیست تا نیازهای علمی و نیز روابط اجتماعی جوامع بزرگ را برآورده سازد. در این رابطه این مثال را بیاورم که زبان انگليسي را با آنکه کسي بر ما تحميل نمينمايد، مردم بنا بهضرورت به سويش رو ميکنند تا بتوانند مشکلات علمي ـ تکنولوژيک و ارتباطات بينالمللي خود را حل نمایند. آیا پشتو زبانان هم مولدین دانش و فنآوری شدهاند تا همگان برای کسب آنها مشتاقانه به آن بگرایند؟
يکي ديگر از راههايي که تلاش ميگردد تا زبان فارسي را از سر راه بردارند، اقدام به نفی خلوص از آن و خلط نمودن زبانهاي بيگانه مانند انگليسي، عربي و اردو در اين زبان است که بدین وسیله میخواهند آن را کماثر نمايند. ما روزانه بهراحتي با کلمات و اصطلاحاتي چون «چلش» و «چليدن» و «چور» از هندي، پنسل و جک آب و واتر پمپ از انگليسي، همچنين کلمات بسيار نامأنوسي مثل «اليوم» ، «معالخير» و «مواصلت» را از عربي ميگيريم و حتا آنها را برايمان ادبي جلوه داده و توسط راديو و تلوزيون و مکتبها به خورد مردم ميدهند تا هرکس که بخواهد احساس آگاهي و سواد داشتن و نهايتاً شخصيت فرهنگی نمايد، بايد از آنها استفاده نموده و بدینگون تدريجاً زبانفارسي را بهفراموشي بسپارند. درحالیکه در کشورهایی چون هندوستان و پاکستان تلاشها عمدتاً بر آن است تا با استفاده از واژههای فارسی، متن و سخنی را ادبی جلوه دهند که در مکالمه و دیالوگ فلمهای هندی و نیز اشعار و ترانههایشان این قبیل واژهها سیر صعودی را بهخود گرفتهاند.
مسلماً زبان فارسي بهلحاظ دستوري يکي از کاملترين زبانهاي دنيا بوده که نيازي ندارد تا در مورد آن تجديدنظری صورت بگیرد، چه برسد به اينکه ديگران (پشتو زبانان) روش دستوري ديگري را جايگزين آن نموده و ازين رهگذر به مأمول خود برسند. مثلاً وقتي ميخواهيم کار و حرفهاي را بهنام کسي و يا چيزي ثبت نماييم، نخست آن حرفه و شغل را مينويسم و سپس نام را درج مينماييم مانند «فلزکاري برادران» و يا «دواخانهي صداقت» و… . اما آنچه در کشور ما اتفاق افتاده در واقع تلاشي است جهت پشتونيزه کردن دستور زبانفارسي. يعني بايد نوشته شود «برادران فلز» و يا «صداقت دواخانه» و غيره که در آينده با اضافه کردن يک «د» در ابتدای آن بهراحتي بشود همه چيز را تبديل به پشتو نمود و نوشت «د صداقت دواخانه و…». البته فراموش نباید کرد که استفاده از واژهی دواخانه بهطور رسمی ممنوع بوده و باید «درملتون» نوشته شود.
مورد ديگری که در واقع جديترین تلاش جهت جلوگیری از پيوند جهاني زبان فارسي است، اتهام ايراني زدن به کساني است که بخواهند در مورد بازيابي و ترويج زبانفارسي همت بهخرج دهند و بههمین منظور از تلاشهایی که در مورد زبان فارسی در ایران، تاجیکستان و دیگر مناطقی که فارسی در آنجا رایج است، جلوگیری مینمایند. مسلماً هر زباني براي گسترش و رشد و تکامل خود مقدمتاً نيازمند پيوند با نقاط ديگري است که با آن زبان سخن ميگويند. مثلاً آمريکاييها روابط تنگاتنگي با انگليسها، کاناداييها، ايرلنديها و… دارند تا بتوانند از تلاشهايي که در راستاي رشد و تکامل آن زبان صورت گرفته بهره ببرند، اما اين امر در کشور ما یک جرم سياسي و بعضاً جاسوسي قلمداد ميگردد. برای اینکه زمینهی این گرایش منطقی را برهم زنند، نخست برای جداسازی و چندپارچه ساختن فارسی، آن را به «فارسی» و «دری» تقسیم نمودهاند تا چنین روابطی را با شک و تردید مواجه سازند. بر این مبنا وقتی از واژهای فارسی استفاده میشود، فوراً اتهام ایرانی را وارد نموده و عنوان میکنند که زبان ما «دری» میباشد!! علت روشن چنین برخوردی را باید در کار و تلاش ایرانیان روی عنامندی و گسترش زبان فارسی دانست. گرچه این اقدام فارسهای ایران با مقاصد سلطهگرانه و مسخ فرهنگی اقوام بومی ایرانزمین مانند ترکان، اعراب، کردها و… صورت گرفته است، اما بخش سیاسی مسئله هیچ ربطی به ما نداشته و امری داخلی آنان بهشمار میرود و ما تنها از رشد و تکامل زبان مشترک باید استفادهی خود را ببریم.
دیدگاه خودرا بنویسید